ساراسارا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره

سارا بهونه قشنگ من واسه زندگی

[عنوان ندارد]

کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و پرسید: “ می‌گویند فردا شما مرا به زمین می‌فرستید اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه می‌توانم برای زندگی به آنجا بروم؟” خداوند پاسخ داد: “ از میان تعداد بسیاری از فرشتگان، من یکی را برای تو در نظر گرفته‌ام او از تو نگهداری خواهد کرد. اما کودک هنوز مطمئن نبود که می‌خواهد برود یا نه: “ اما اینجا در بهشت، من هیچ کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و اینها برای شادی من کافی هستند.” خداوند لبخند زد: “ فرشته تو برایت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد. تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود.” کودک ادامه داد:‌“ من چطور می‌توانم بفهمم مردم چه می‌گویند وقتی زبان آنها را نمی‌دانم...
26 13

دل تنگی ....

  یهو دلم واسه وبلاگم تنگ شد.گفتم بیام یه چیزی بنویسم. دیروز خونه مادرجون شهاب و شاداب افطاری دعوت بودیم. خیلی خوب بود.همه بودیم بجز زن عمو شادی که مشهد بودند.سفره مون خیلی قشنگ بود مخصوصاً ژله و سالاد   البته جای شهاب و شاداب هم خالی بود .اگه بودن میتونستند حسابی خراب کاری کنند.... راستی مهمونی خودمم آخرای رمضان هست. تو ذهنم خیلی تدارک دیدم .... خدا کنه همه چیز خوب  و قشنگ بشه . ...
15 13

[عنوان ندارد]

امروز دلم یه بهونه جدید میخواد .... مثل یه مهمونی شاد آخه دیروز خونه دختر عمم ناهید خانم، مولودی خوانی بود . خیلی خیلی خوش گذشت. منم که دنبال یه کسی بودم بلاخره یه مولودی خوان خش(با لهجه یزدی) پیدا کردم. ایشالا ۷ مهر تولد امام رضا هم خونه ما خبره......دست و سوت و اینا اینا راستی همه تو مهمونی احوال شاداب و شهاب رو میپرسیدند . هی میگفتن کی مامانی میشی... زود باش دیگه.... امان از دست این بابا سعید دل سنگین ...
16 13

خاطره درست کردن سگ خوابالو

سلام باز بهونه ام میاد.... الان توی دفتر شرکت هستم امروز خیلی تنهام. آخه همکارم خانم زارع مرخصیه . بقیه هم سر پروژه هستند. خداییش خیلی sms بازی کردم مخصوصاْ با عمه فرزانه بابا سعید هم طبق معمول حسابی کار میکنه که خرج دوتا وروجک ها رو( شاداب و شهاب) رو بده. خاله سعیده هم که بالا تو دفتر خودشونه. راستی یادم رفت بگم! من و خاله سعیده یه سگ خوابالو درست کردیم . خیلی بامزه شده. خیلی خیلی .... قراره امروز واسه تولد بابای بنیامین ( وحید آقاشون) کادو بده.   بابای بن ( بنیامین) تولدتون مبارک.... دوختن این سگ هم خاطره شد. به خاله سعیده گفتم هیچ وقت نذاره بنیامین به این سگ دست بزنه آخه خیلی زحمت دوختش رو کشیدیم....... هی د...
16 13

[عنوان ندارد]

سلام وای ی ی ی ی ببخشید خیلی دیر سر زدم. راستش دلم خیلی بهونه نمیگرفت... اونم بخاطر فیس بوک اصلا داشتم پاک بچه ها رو فراموش میکردم که یکدفعه بابا سعید یه تلنگری بهم زد. الان بابا سعید مشغول دیدن فیلمه و گوش دادن به صحبتهای ........ امروز رفتیم خونه خاله سعیده رفتیم زیارت قبولی بگیم و بیایم. خیلی خوش گذشت . قرار کلی مسافرت گذاشتیم. شهرکرد شیراز شمال کیش  قشم دبی ترکیه ........ اما قرار شد خارج رو فقط آقایون برن و سفرهای داخلی رو همه باهم فقط بدون بچه خداییش این رسمش نیست بچه هارو کجا بذاریم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟   ...
3 13

[عنوان ندارد]

سلام به همه دوستان خوبین همگی؟؟؟؟؟؟ منم خوبم و بابا سعید هم خیلی خوبه.... الن من کار خاصی نداشتم بخاطر همین گفتم بهترین فرصت واسه خاطره نویسیه  ایشالا تا چند روز دیگه میام خبرای خوب میدم. دیگه اینکه امشب دارم میرم واسه باباسعید کادو تولد بگیرم. باید برم کیک هم سفارش بدم.  قراره واسه تولدش دو نفری باشیم و کلی شمع تو خونه روشن کنم و چراغای خونه رو خاموش کنم..... وای چه رمانتیک.... حالا بعدا میام کلی از تولد تعریف میکنم......   ...
7 13

شکلکهای وبلاگ

                                                                                                                                              ...
8 13

یه تولد یه عروسی هووووووووووووووو

سلام سلام صدتا سلام زود اومدم تا خاطراتمو تعریف کنم. هفته ای که گذشت خیلی خوب بود .  یه تولد شاد پر سروصدا داشتیم   شوخی کردم . راستشو بخواین بعد از ترک محل کارم یه کیک خوشکل واسه آقامون گرفتم.  اما این کیک از بس خوشکل بود  آقامون دلش نیومد تا شب صبر کنه و کیک رو خیلی زود تکه کرد و خورد. نه سوتی و نه فوتی اما حسابی باهم خندیدیم.  یه اتفاق خوب دیگه عقد ندا جون بود و طبق همیشه من آماده هوووووووو و جیغ و اینا بودم. اونجاهم خیلی خوش گذشت . تازه یه شاخه گل خوشکل سر سفره عقد رو واسه باباسعید اوردم. به افتخار خودم هوووووووووووووووووووووو دستتتتتتتت سوتتتتتتت ...
11 13

آهای البالو خشکه کلاست مارو کشته

سلامممممممممم همگی خوبین؟ دیروز رفتیم خونه منصوره خانم (خواهر خاله سعیده) . بلاخره ماهم آدم شدیم میخوایم تیپ بزنیم. البته خیلی جالبه پارچه هامو توی تیرماه دادم به خاله سعیده  اما حالا بعد از ۲ ماه تازه رفتم واسه اندازه گیری. ایشالا یه کت خوشکل واسه مولودی خوانی ۸ مهر میپوشم. ...
14 13